جمعي از اعضاي شوراي اسلامي شهر و مديران ارشد شهرداري قزوين شب گذشته با خانواده هاي شهيد علي رفيعي و جانباز شهيد محمود رفيعي ديدار و گفتگو کردند.
پدر شهيد دکتر رفيعي:
کسي حال شهيد دکتر رفيعي را در زمان جانبازي نپرسيد
پدر شهيد دکتر محمود رفيعي نيز گفت: شهيد محمود بعد از جانبازي هميشه مريض بود و در کيف دستي اش هميشه دارو به همراه داشت گرچه برخي ها فکر مي کردند پر از پول است.
وي ادامه داد: شهيد محمود و خانواده اش به غير از خدا از کسي توقعي نداشتند، روزي رسان را خدا مي دانستند اين پسر مايه افتخار و عزت من شد .
اين پدر شهيد که با اشک و آه سخن مي گفت ادامه داد: در سال 85 يک ترکش از گوش دکتر رفيعي بيرون آوردند بنياد حتي حاضر نشد هزينه آن عمل را بدهد.
وي تاکيد کرد: کسي حال اين شهيد را در زمان جانبازي نپرسيد ؛خون شهدا و جانبازان مايه اقتدا مملکت و مسئولين است نبايد مسئولين مربوط اين طور عمل کنند، اگر رشادت اين عزيزان نبود که کشور وضعيت عراق و افغانستان را پيدا کرده بود؛ شما عزيزان شوراي اسلامي شهر بايد فرياد و داد خانواده شهدا و ايثارگران را به گوش مسئولين برسانيد.
وي بيان کرد: ما پول نمي خواهيم حرفمان اينست به داد امثال حاج محمود ها برسيد ببينيد خانواده شان در چه وضعيتي هستند، اين جانباز با سختي به مشکلات ناشي از بمباران شيميايي دشمن رسيدگي مي کرد، حتي بنياد از تمديد دفترچه ايشان سرباز زد شهيد در اواخر عمرش با قرض گرفتن به دنبال درمان خود بود اين درست است که ايثارگران اين مملکت را در ذلت ببنيم.
وي عنوان کرد: برخي در يادواره شهداي گرگان از ايشان خواسته بودن در روز عرفه براي آنان دعا کند که همانجا گفته بود من به روز عرفه نمي رسم ؛ ايشان به علماي بزرگ همچون آيت اله بهادلاديني تقوي و زرآبادي رابطه داشت و بعضا ديده بودم مشکلاتش را با عنايت آيت اله زرآبادي حل مي کرد
فصيحي رامندي:
در ديدار با خانواده شهدا روحيه خدمت مي گيرم
فرج اله فصيحي رامندي، يک از فرماندهاي جنگ و آزاده که هم اکنون عضو شوراي اسلامي شهر مي باشد در اين ديدار صميمي گفت: يکي از برنامه هاي خوب شوراي اسلامي شهر و شهرداري ديدار با خانواده معظم شهداست که همه با آنان مديون هستند با ديدار با خانواده شهدا روحيه خدمت مي گيرم و امد است با حضور در منزل والدين شهدا قوت قلب هم بگيرم.
فصيحي رامندي با ذکر خاطره اي در خصوص ورود مقام معظم رهبري در سال 82 به قزوين نيز گفت: قرار شد در ديدار با خانواده شهدا و ايثارگران که خدمت حضرت آقا مي رسيم تعدادي از جانبازان و ايثارگران سخنراني کوتاهي داشته باشند؛ بنابراين من با شهيد محمود تماس گرفتم هرچه اصرار کردم ايشان نپذيرفتند سخنراني بکنند بعدا متوجه شدم ايشان در ديدارهاي متعدد خدمت معظم له رفته اند.
صادقي نيارکي، عضو شوراي شهر:
خانواده هاي شهدا سرمايه هاي نظام هستند
علي صادقي نيارکي، ديگر عضو شوراي اسلامي شهر نيز با اشاره به اين سخن امام خميني(ره) که "ملتي که شهادت دارد، اسارت ندارد" گفت: امريکا به عنوان سردمدار استکبار جهاني از ملت ايران عصباني است و مخالفتش هم ناشي از شهادت طلبي ملت ايران است. صادقي نيارکي افزود: خانواده هاي شهدا سرمايه هاي نظام هستند و هر وقت احساس مي کنيم طاقتمان کم شده است به اين سرمايه ها مراجعه مي کنيم تا در مسير خدمت گذاري و نوکري ملت ثابت قدم تر باشيم. ما نياز به حضور در جمع گرم و صميمي خانواده شهدا را داريم.
صديقي، عضو شوراي اسلامي شهر قزوين:
شهيد محمود رفيعي تفکري ملکوتي داشت
محمدرضا صديقي يکي ديگر از فرماندهان جنگ و عضو شوراي اسلامي شهر قزوين نيز گفت: در اين خانه بوي شهادت و عرفان به چشم مي خورد شهيد محمود رفيعي تفکري ملکوتي داشت جايش در روي زمين نبود .
صديقي ادامه داد: کسي که درس عاشورا و مهدويت مي داد بايد شلاق و تازيانه بخورد بايد سر از بدنش جدا شود اينها جزو فرهنگ و مکتب عاشوراست ولي مصيبتش براي آناني است که باز ماندهاندو اين تازيانهها بايد به مسئولين بخورد .
عضو شوراي اسلامي شهر ادامه داد: زمين و اين دنيا براي اين شهدا همانند قفس بود، عزت بزرگي براي شهدا و خانواده ايشان است و شرمندگياش براي مسئولين بايد طوري برنامهريزي شود از مديران ارشد بنياد شهيد براي ديدار با شهدا حضور داشته باشند.
چگيني، عضو شوراي شهر قزوين:
شنيدن سخنان خانواده شهدا از مصيبتهاي بر آنان رفته بسيار دردآور است
احد چگيني، عضو شوراي اسلامي شهر قزوين نيز گفت: شنيدن سخنان و درد دل خانواده شهدا از مصيبتهاي بر آنان رفته بسيار دردآور است، اينکه بعد از شهادت مي شنويم يک استاد دانشگاه در شرايط خاص جانبازي اين همه مصيبت کشيده است بيشتر دردآور است آنان با اين صبرشان درجاتشان را عالي کردند.
حسين غياثوند، عضو شوراي شهر:
يکي از برکات ديدار با خانواده شهدا پيگيري مشکلات مردم است
حسين غياثوند، ديگر عضو شوراي اسلامي شهر نيز گفت: بغض در سخنان پدر شهيد دکتر محمود رفيعي برايمان ناراحتي زيادي ايجاد کرد اين غربت اين شهيد است.
وي با اظهار اينکه مشکلات اين شهيد و خانواده اش بايد از طريق وزارت علوم و بنياد شهيد پيگيري شود ، تصريح کرد: يکي از برکات ديدار با خانواده شهدا پيگيري مشکلات عمومي مردم است اين همان مصداق شهدا شمع محفل بشريت هستند و در غيابشان به مردم کمک مي کنند.
اين عضو شوراي شهر بيان کرد: مردم چوبيندر پاره تن اعضاي شوراي شهر قزوسن هستند، هدف شورا شهر و شهرداري توجه بيشتر به مناطق کمتر توسعه يافته و محروم قزوين است و به طور ويژه به چوبيندر در بودجه 93 خواهيم پرداخت.
صلح جو، عضو شوراي اسلامي شهر:
خدمت خالصانه به مردم مقابله با جنگ نرم است
حسين صلح جو يکي ديگر از فرماندهاي 8 سال دفاع مقدس و عضو شوراي اسلامي شهر نيز با شاره به سخنان مقام معظم رهبري که" 8 سال دفاع مقدس گنج براي ماست و ما بايد ذخاير آن را استخراج کنيم و به مردم معرفي کنيم" گفت : يکي از اين گنج ها شهدا و خانواده هاي آنان هستند ما با حضور در منزل شهيد با روحيات، منشف ايثار، فداکاري و ساده زيستي و...آنان آشنا مي شويم و به عنوان الگو به جامعه معرفي ميکنيم .
وي ادامه داد: ما با شناخت بيشتر از دکتر رفيعي مسئوليت مان سنگين تر شد ، خدمت خالصانه به مردم مقابله با جنگ نرم است، همه اعضاي شوراي شهر به توجه بيشتر به مناطق کمتر توسعه يافته تاکيد دارند تا اين مناطق به جايگاه اصلي خود برسند.
ابراهيمي، مدير عامل سازمان آرامستان هاي شهرداري:
دکتر رفيعي همانند يک بسيجي خستگي را خسته کرده بود
غلامرضا ابراهيمي، مدير عامل سازمان آرامستان هاي شهرداري قزوين و از دوستان شهيد دکتر محمود رفيعي نيز در اين ديدار گفت: متاسفانه در کشور ما بعد از شهادت و فوتشان مي شناسيم بهتر است برنامه ريزي شود افرادي که خالصانه خدمت کرده اند در زمان زندگي شناخته شوند.
وي بااشاره به شخصيت شهيد دکتر محمود رفيعي نيز گفت: ايشان همانند يک بسيجي خستگي را خسته کرده بود.
وي افزود: شهيد رفيعي در سن 45 سالگي با قد خميده و عصا راه مي رفت به مقام معظم رهبري علاقه وافري داشت.
فداي فر، مدير منطقه يک شهرداري قزوين:
سادهزيستي شهدا و خانواده ايشان الگوي مناسبي براي مسئولين است
کيومرث فداي فر، مدير منطقه يک شهرداري قزوين نيز در اين ديدار سادهزيستي شهدا و خانواده ايشان را الگوي مناسبي براي مسئولين عنوان کرد.
وي وضعيت زندان چوبيندر و ورودي آن را در يک از مشکلات اساسي آن دانست و گفت: فرماندار قزوين قول داده اند در صورت اختصاص زمين مناسب امکان جابجايي زندان وجود دارد.
مدير منطق يک شهرداري قزوين براي احداث سرويس بهداشتي جلوي زندان خواستار تخصيص زمين براي احداث آن در سال 93 شد و در پايان از همکاري و همراهي مردم و شوراياران اين ناحيه شهر با مدير ناحيه قدرداني کرد.
در ادامه در خصوص موضوع بهسازي حجاده اختصتاصي زندان چوبنيدر ، ساماندهي وضعيت اتوبوس و ميني بوس و تاسکي ها وضعيت فاضلاب زندان واحد کمپوست باغ اربابي ناگذاري ميدان ورودي شهر به نام شهيد دکتر محمود رفيعي ايجاد امکانات بهداشتي جلوي زندان و ... صحبت شد.
شايان ذکر است؛ دکتر محمود رفيعي متولد سال 1343 روستاي چوبيندر قزوين بود. سي سال قبل درسال62 در کمين دشمن افتاد و بعد از شهادت شماري از دوستانش مورد اصابت گلولههاي متعدد و حتي تير خلاص دشمن قرار گرفت و روح از بدنش جدا شد، اما پس از گذشت چندين ساعت و با وجود انتقال به سردخانه، علائمي از حيات در او ديده شد وبه فضل خدا باترکشهاي فراواني که در بدن و ازجمله در کنارقلبش داشت،سي سال ديگر از خدا عمر گرفت.
آقاي رفيعي در سال 78 موفق به اخذ مدرک کارشناسي ارشد شد و سپس به استخدام دانشگاه علامه طباطبائي درآمد. وي از ابتدا در روابط عمومي دانشگاه مشغول به کار شد تا اينکه در سال 84 به رياست روابط عمومي منصوب و در سال 86 با استعفاء از اين سمت، به عنوان هيئت علمي در گروه ادبيات علامه مشغول به کار شد. وي از همان سال دوره دکتري ادبيات را نيز در گروه ادبيات دانشگاه علامه آغاز کرد و در سال 91 از پاياننامه خود دفاع کرد.
جانباز سرافراز اسلام دکتر رفيعي، با وجود تحمل دشواريهاي ناشي از مجروحيت جنگي، ضمن ادامه تحصيل در مقطع دکتري، کلاسهاي بسيار پرشور و سازندهاي را برپا کرد. اما نکته تاسفبار اينکه رياست پيشين دانشگاه (دکتر شريعتي) هيچگاه براي وي حکم هيئت علمي صادر نکرد اين موضوع استاد رفيعي را در تنگناي شديد مالي قرار داد و همين تنگناهاي معيشتي بود که سبب ميشد آن شهيد بزرگوار عليرغم مشکلات عديده جسمي، سخنرانيهاي متعدد در تهران و مناطق دور از تهران را راحتتر بپذيرد. با اينکه اين اقدام وي سبب ترويج فرهنگ مهدويت و دفاع مقدس در ميان اقشار مختلف جامعه شد ولي از سوي ديگر رنجهاي مضاعف بر جسم وي تحميل کرد.
اين فشارها، به وضوح موجبات فرسودگي جسماني آن شهيد بزرگوار را فراهم ساخت؛ به نحوي که از يکسال پيش بر ميزان دشواري راه رفتن وي افزوده شد و کمکم دست به عصا گرديد.دکتر رفيعي چند ماه گذشته را با يک عصا و سپس با واکر و ويلچر به دانشکده آمد اما بارها در محيط دانشکده و اتاقها و سرويس بهداشتي به زمين افتاد. استاد رفيعي در صبح روز عرفه، به ديدار معبود شتافت و در روز عيد قربان در مزار شهداي شهرک چوبيندر قزوين به خاک سپرده شد.
اينک استاد رفيعي از ميان ما رفته و فرصت بهره برداري از جلسات مهدويتش نيز از دست رفته است و همين طور امکان کم کردن از آلام و رنج هايش نيز وجود ندارد.
دکتر محمود رفيعي عضو هيئت علمي دانشگاه علامه طباطبايي در روز عرفه به لقاء الله پيوست و پيکر او همزمان با برگزاري مراسم قرائت دعاي عرفه در اين دانشگاه تشييع شد و امروز نيز در زادگاهش يکي از روستاهاي قزوين تشييع و به خاک سپرده شد.
شهيد دکتر محمود رفيعي عضو هيئت علمي دانشکده ادبيات فارسي دانشگاه علامه طباطبايي بود که علاوه بر سرودن اشعار، دروس جديدي با عنوان ادبيات انتظار در دانشگاه ها تدريس مي کرد که مشتاقان زيادي در جمع دانشجويان داشت.
وي 30 سال قبل در سال 62، زماني که در کمين دشمن افتاده و بعد از شهادت شماري از دوستانش مورد اصابت گلوله هاي متعدد و حتي تير خلاص دشمن قرار گرفت، روحش از بدن جدا شد، اما بعد از چندين ساعت با وجود انتقال جسدش به سردخانه شهدا، رزمندگان متوجه زنده بودنش مي شوند و وي با ترکش هاي فراواني که در بدن و از جمله کنار قلبش داشت، 30 سال ديگر از خدا عمر گرفت.
البته اين ترکش ها در سالهاي اخير به شدت زندگي و حتي راه رفتن را براي او سخت کرده بودند.
دکتر رفيعي خاطره رفت و برگشت روحش به عالم ديگر را بارها براي مردم تعريف کرده بود و شعري نيز در اين باره سروده بود با اين مطلع:
جاده مانده است و من و اين سر باقيمانده
رمقي نيست در اين پيکر باقيمانده
البته اين خاطره و اين شعر، همواره روح حاضران را تکان مي داد و اشک را بر گونه هايشان جاري مي ساخت.
وي سه سال قبل هم در يادواره سرداران شهيد نيروي دريايي سپاه رشت براي مشتاقان زيادي که بي صبرانه و در سکوت محض و در دل تاريکي شب پاي خاطره گويي او نشسته بودند، اين موارد را عنوان کرد که در زير مي آيد:
راوي هشت سال دفاع مقدس از سال 62 که در جبهه بود آغاز کرد و گفت: با خداي خود راز و نياز مي کردم که نکند جنگ به پايان برسد و دروازه شهادت بسته شود و من اين ور دروازه بمانم که اکنون همه ما اين ور دروازه هستيم. پس از يک سال دعاي شهادت خواندن، شبي در خواب يکي از دوستان شهيدم که در عمليات بيت المقدس شهيد شده بود را ديدم که به من گفت وسايلت را جمع کن و کارهايت را انجام بده و وصيتنامه خود را بنويس يک هفته ديگر شهيد مي شي، گفتم آقا سعيد از کجا مي داني، کي گفته، دوستم گفت به من گفتند که بهت بگم دعايت مستجاب شده و يک هفته ديگر شهيد مي شي.
وي اضافه کرد: از خواب بيدار شدم و نماز خواندم و گفتم خدايا گفتم منو شهيد کن اما نه همين الان، جبهه ها به رزمنده نياز دارد و اگر من شهيد بشم و سنگر خالي شود دشمن کشور را مي گيرد، خدايا پس چرا وقتي گفتم زيارت کربلا و زيارت امام زمان را نصيبم کن آن را قسمت نکردي، و انگشت روي کشته شدن ما گذاشتي. به خدا گفتم خدايا حالا اگر مي خواهي شهيدم کني باشد، اما شهيد نکني بهتر است.
وي اضافه کرد: من ابتدا گفتم خدايا شهيدم کن و بعد گفتم نکن، بعد از يک هفته دوباره همان دوستم را در خواب ديدم گفت آقا محمود تو مي آيي پيش ما اما تو را بر مي گردانند ولي دست و پايت را قبول مي کنند.
اين راوي جنگ تحميلي درباره شهادت خود و دوباره برگشتنش، اذعان کرد: در 13 تير سال 62 يک هفته بعد که دوستم به من خبر شهادتم را داده بود، در منطقه آذربايجان غربي درگيري ايجاد شد و به همراه حدود 12 نفر به اين منطقه رفتيم و در راه به ما کمين زدند و از زمين و آسمان بر ما گلوله باريد به قدري بود که دو سه نفر از همراهانم شهيد و بي سر شدند و بدنشان دست و پا مي زد.
از ماشين پايين افتادم و طرف راست ما صخره بزرگي بود و پشت آن پرتگاه بود و دسته گل هاي ما يکي پس از ديگري بر زمين مي افتادند و پرپر مي شدند و امام زمان را صدا مي زديم. گلوله ها از بالاي سر ما رد مي شد و يکي از رزمندگان ما از ناحيه گلو تير خورد و در چند قدمي ما افتاد و با هر نفس از رگ هاي بريده او خون بيرون مي زد و به من اشاره کرد به او آب برسانم، دوست ديگر ما که رفت به او آب دهد به رگبار بسته شد و من گريه کنان قمقمه آب را برداشتم به بالاي سر دوستم رفتم و خم شدم به او آب دهم که گلوله اي به دستم اصابت کرد و قمقمه افتاد و بعد گلوله ها به دست ديگر و پهلو و پاهايم خورد و افتادم، مدتي به همان حال ماندم که دشمن خود را به آن منطقه رساند و کساني که زنده بودند را تير خلاص مي زدند و بالاي سرم که رسيدند گفتند اين يکي زنده است خلاصش کنيد، سرباز دشمن با پوتين هايش روي چهره ام کوبيد و بيني و دهانم پاره شد و گلوله اي ديگر به من زدند و از پشت سر نيز چند گلوله خوردم و ترکش بر بدنم نشست.
وي گفت: قدرت تکلم نداشتم ما را زير کاميوني انداختند تا از روي بدن ما رد شوند تنها يک لحظه توانستم خود را قدري کنار بکشم، يک دفعه سبک بار شدم و از بالا جسم خودم را ديدم و همچنين روح دوستان شهيدم که يکي از پس از ديگري از کنارم مي گذشتند و به عرش مي رفتند به قدري احساس خوبي داشتم که دلم نمي خواست آن احساس را از دست دهم، دنبال شهدا رفتم که ندايي به من گفت تو بايد برگردي، من گفتم اجازه دهيد بيايم ديگر نمي خواهم برگردم، گفت تو خودت خواستي شهيد نشوي، برگرد تا وقتت برسد، يک دفعه ديدم روي جسم خودم افتادم و سنگيني و درد شديدي را احساس کردم.
اين شهيد زنده اضافه کرد: مدتي بعد محاصره شکسته شد و نيروهاي خودي مي آمدند و اجساد شهدا را مي بردند به بالاي سر من که رسيدند فکر کردند شهيد شدم زيرا قدرت حرکت نداشتم و تنها صداها را مي شنيدم، مرا همراه با اجساد شهدا داخل خودرويي گذاشتند و به سردخانه منتقل کردند، نمي توانستم بگويم که هنوز زنده هستم، چند بار دعاي امام زمان (عج) را خواندم و از سردخانه که بيرون آورده شدم اطرافم شلوغ بود و براي يک لحظه با کمک امام زمان توانستم چشم خود را باز کنم، وقتي اطرافيان متوجه من شدند فرياد زدند که اين شهيد زنده شده و همه به طرفم آمدند و لباس هاي مرا به عنوان تبرک پاره کردند و بعد به بيمارستان منتقل شدم و تحت جراحي قرار گرفتم.
رفيعي در ادامه افزود: 18 گلوله خورده بودم و علاوه بر آن ترکش هايي بر بدن داشتم و اکنون يکي از گلوله ها در نزديکي قلبم نشسته است و دکترها گفتند ديگر کاري از دست ما ساخته نيست، نمي دانم تا کي زنده هستم اما مي دانم که شهدا به لياقت شهادت دست يافته بودند و رفتند.
شعري که او درباره دوران مجروحيتش سروده بود، در ادامه مي آيد:
جاده مانده است و من و اين سر باقيمانده
رمقي نيست در اين پيکر باقيمانده
نخلها بي سر و شط از گل و باران خالي
هيچکس نيست در اين سنگر باقيمانده
گر چه دست و دل و چشمم همه آوار شده
باز شرمنده ام از اين سر باقيمانده
روز و شب گرم عزاداري شب بوهاييم
من و اين باغچه پرپر باقيمانده
پيشکش باد به يکرنگيت اي مرد ترين
آخرين بيت در اين دفتر باقيمانده
تا ابد مردترين باش و علمدار بمان
با تو ام اي يل نام آور باقيمانده
سعيد قاسمي همرزم شهيد :
در هياهوهاي بحرا هاي سياسي شهر، رفيقي را بسيار غريبانه تشييع کرديم و حقش ادا نشد. شهيد محمود رفيعي آدم ويژهاي بود او بر نفس سوار بود به طوري که حتي روز شهادتش را نيز خودش تعيين کرد. ما در باورهايمان ان قدر چيزهاي بيهوده وارد کردايم که نمي توانيم بسياري از خصلتهاي شهيدان را باور کنيم مثل مکاشفات محمود رفيعي و يا بوي مزار شهيد پلارک را. در حالي که اين گونه مسائل حدافل چيزهايي است که از طرف شهيدان به ما نشان مي دهند و من خوشحالم که در طول حياتم افتخار داشتم تا با چنين انسانهايي همنشين شوم.
- جاي تمامي دوستان شهيدمان خالي است.مسلما اگر آويني امروز هم بود باز مي گفت بچهها راه من و شما از کربلا مي گذرد باب جهاد اصغر بسته شد اما باب جهاد اکبر که باز است.کاش امروز همت زنده بود تا بار دگير خاکريز را به من و شما نشان مي داد.بايد سلام داد بر خستگي شهدا،بر تشنگي و لبهاي تشنه شان.سلام بر سرهاي بي تن و سلام بر قبرهاي بي مادر و مادرهاي بي قبر براي فرزندانشان.شهيدان ما ثابت کردند که اگر در سال 61 هجري نيز حضور داشتند هرگز امام حسين عليه السلام را تنها نمي گذاشتند.
زکياني، استاد فلسفه دانشگاه تهران و دوست اين شهيد:
من در طول ده سال با ايشان دوست بودم و در 2 سال آخر نيز با دکتر رفيعي اتاق محل کارمان در کنار يکديگر بود و به همين دليل دوستي مان نيز بيشتر شد.من هر چه درباره ايشان بگويم مثل اين است که درباره عاشورا گفتهام.ايشان ذوب در ولايت و ذوب در اهل بيت و حضرت عباس(ع)بود.او شاعري توانابود و حافظه اي بسيار قوي داشت به طوري که به راحتي مي توانست براي هر مطلبي ده ها شعر را از شاعران مختلف بخواند.
ايشان از سال 62 عمر مجدد گرفت و در طي اين 30 سال هم زبان حالش و هم زبان قالش شد زينب کربلا.ايشان در جنگ نقش سرباز را درجبههها داشت اما بعد از 18 بار تير خوردن و 30 سال باقي ماندن،در طول اين سالها به پارهاي ايثار،تقوا،اخلاص و پيام تبديل شده بود.هر کس که خودش را مي ديد فرهنگ عاشورا،فرهنگ انتظار و فرهنگ حضرت عباس عليه السلام به او منتقل مي شد.
در دانشکده ادبيات دانشگاه علامه وقتي به مناسبت ايشان مراسمي برگزار شد باور کردني نبود که در اين مراسم چه چيزها که گذشت.دانشجوياني که حتي يک ترم هم بيشتر با ايشان يا کلاس داشتند و يا حتي اصلا با ايشان کلاس نداشتند با گل و شمع در حالي که گريه مي کردند و اشک مي ريختند در مراسم حضور پيدا کرده بودند.در آن مراسم بنا بود که اساتيد صحبت کنند اما از لحظه اي که سرود مقدس جمهوري اسلامي ايران خوانده شد دانشجويان شروع به گريه کردند و اشکشان در طول اين 2 ساعت حتي براي لحظه اي قطع نشد.
ما در طول اين 35 سال پس از انقلاب مشکلاتي داشته ايم و دوستاني که به اسلام و اهل بيت علاقه دارند از ديدن اين کاستيها و مشکلات و حتي گراني ها ناراحت مي شدند اما نبايد غفلت کرد که انقلاب ما چند سطح و لايه دروني دارد و آن محبت تثبيت شده مردم نسبت به دين و قرآن و اهل بيت است.محبت امام و شهدا در اعماق وجود اين مردم است و حتي با سختيها اين محبت از بين نمي رودهر چند که بايد در پي اصلاح مشکلات نيز باشيم.ما هر 10 روز شاهد شهادت يکي از عزيزان يادگار مانده از جبهه هستيم اما مي بينيم که همچنان خانوادههاي آنان مانند کوه استوار و محکم ايستادهاند.
من با چشم خودم مي ديدم که دکتر دارد لحظه به لحظه به دليل مشکلات جسمي اش آب مي شود.اما با همين شرايط وقتي از ايشان براي يادواره شهداي گرگان دعوت کرده بودند که به آن جا برود پذيرفت و با اين که برايش سخت و طاقت فرسا بود چون مراسم،درباره شهدا بود به گرگان رفت اما بيشتر از يک ربع نتوانسته بود صحبت کند با بغض شروع مي کند و با بغض به پايان مي رساند و وقتي شاگرد قديمي اش از او مي خواهد که روز عرفه دعايش کند به او پاسخ مي دهد که من به عرفه نمي رسم و همين هم مي شود و صبح روز عرفه به آرزويش مي رسد.
محمد جواد رفيعي فرزند شهيد محمود رفيعي:
نه فقط پدر من بلکه تمامي شهيدان خوب زندگي کردند و با اخلاق خوبشان بود که توانستند به اين مقام برسند من در تمام اين سال ها حتي يک بار اخم ايشان را نديدم،بلند صحبت کردنشان را نديدم حتي اگر مشکلي هم به وجود آمده بود ويا خسته بودند.ايشان بسيار شوخ طبع و شاد بودند و سعي مي کردند تا همه را شاد نگه دارند.
خانم مهابادي از شاگردان اين استاد شهيد:
اگر خياباني رابه نام اين شهيد بکنند من حاضرم از ابتدا تا انتهاي کوچه را جارو کنم.من براي سلامتي ايشان نذر روزه کره بودم شب عرفه که با ايشان تماس داشتم گفتم که مي خواهم به نيت سلامتي شما 40 روز را روزه بگيرم و ايشان گفتند که به شهدا قسمت مي دهم که روزه هايت را ادامه نده من چيزي مي بينم که اين را مي گويم.و فرداي آن روز که عرفه بود ايشان به شهادت رسيدند.استاد رفيعي با قرآن و اهل بيت زندگي مي کردند و با اين دو نيز از دنيا رفتند و ما را در دنياي سرگرداني ها تنها گذاشتند.
همسر جانباز شهيد محمود رفيعي:
صبح که براي رفتن به دانشگاه بيدارش کردم، حال و هوايش تفاوت پيدا کرده بود کمي تربت کربلا به او دادم و آرام تر شد.احساس مي کردم که او را نمي شناسم و او فرد غريبه اي است دستش را گذاشته بود روي سينهاش و اطرافش را نگاه مي کرد و لبخند مي زد من جلوتر رفتم و به او گفتم چرا اين طوري شدهاي؟گفت من مثل هر روزم اما شما نگران شدهاي.دوباره کمي که از او دور شدم ديدم که نگاهش به روبه رو است و باز لبخند مي زنداصرار کردم که به من بگويد که دارد چه اتفاقي مي افتد گفت که بنشينم تا آمدم بنشينم ديدم که نفس هايش به شماره افتاد احيايش کردم برگشت و گفت که سينهام مي سوزد.به اورژانس اطلاع دادم اما تا اين فاصله که تا اورژانس بيايد تمام کرد و به شهادت رسيد.
شايان ذکر است؛ علي رفيعي پسر عموي جانباز شهيد دکتر محمود رفيعي نيز يکم مهر 1348 در شهر قزوين به دنيا آمد. پدرش ابوالقاسم، پيمانکار بود و مادرش طيبه نام داشت. تا پايان دوره راهنمايي درس خواند. از سوي بسيج در جبهه حضور يافت. هفتم اسفند 1363در جزيره مجنون عراق به شهادت رسيد. پيکرش مدتها در منطقه برجا ماند و سال 1375 پس از تفحص در گلزار شهداي زادگاهش به خاک سپرده شد.
پايان پيام